کد مطلب:234546 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

دلایل وجود خداوند سبحان و هستی بخشی او
بحث از وجود واجب و خالق بحث فلسفی خالص است كه فقط دلیل عقلی خالص درآن كارآمد است كه بر علوم متعارف بدیهی استوار باشد؛ علومی كه پژوهندگان عمیق در فلسفه و مبتدیان در مسائل فلسفی، در شناخت این بدیهیات با یكدیگر مساویند. زیرا چنین معلوماتی از اموری هستند كه خاص و عام مردم به آن دسترسی دارند.

روزی مردی خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید و پرسید: ای پسر رسول خدا! دلیل حدوث عالم چیست؟ حضرت علیه السلام فرمود: أنت لم تكن ثم كنت، و قد علمت أنك لم تكون نفسك، و لاكونك من هو مثلك [1] ؛ دلیل حدوث عالم خود تو هستی كه پیش از این نبودی، ولی اكنون هستی و تو می دانی كه پدیدآورنده خودت نیستی و كسی مانند تو نیز به وجودآورنده تو نیست. بیان حدیث آن است كه انسان موجود است و وجود او عین ذات او نیست، زیرا اگر وجود انسان عین ذات او باشد، پیش از این، عدم به او راه نداشت و اگر عدم به او راه داشته باشد، در حقیقت دو طرف



[ صفحه 44]



نقیض (وجود موجودی كه وجودش عین ذات اوست و عدم چنین موجودی) با یكدیگر جمع شده اند، با آنكه جمع نقیضین محال است - چنان كه لازم وجود ذاتی انسان آن است كه وجودآن به عدم بدل نشود - اما از آنجا كه انسان چون دیگر موجودات حادث، میان دو عدم قرار دارد؛ یعنی عدم پیش از وجود و پس ازآن، وجود انسان را دربرگرفته اند، یقین حاصل می شود كه وجود انسان عین ذات او نیست و هر چیزی كه معدوم باشد، سپس وجود یابد، هستی اش قائم به غیر است و هرچه به واسطه غیر، هستی و قوام یابد و از حیث وجود بر غیر خود تكیه كند، معلول است. پیش از این سخن حضرت رضا علیه السلام را یادآور شدیم:... كل قائم فی سواه معلول [2] ؛ آنچه به واسطه غیر خود قوام یابد، معلول است. زیرا تصادف در كیان هستی باطل است؛ یعنی نمی شود موجود ممكن بدون علت وجود پیدا كند یا بدون علت معدوم شود. پس علت آن موجود ممكن خود اوست یا چیزی مانند آن یا علت سومی می توان در نظر گرفت كه آن علت، مثل چیزی نیست و چیزی هم مثل او وجود ندارد، بلكه هیچ چیز مانند او نیست.

فرض نخست (علت موجود ممكن خودش باشد) به دور می انجامد، یعنی وجود چیزی دائر مدار خودآن چیز باشد. بدین ترتیب باید شیء ممكن بر خودش تقدم داشته باشد. در نتیجه شیء ممكن در حالی كه معدوم است، باید موجود باشد. به تعبیر دیگر، دو طرف نقیض یعنی وجود و عدم درآنِ واحد در شیء ممكن جمع گردند و چون جمع نقیضین محال است، دور نیز محال است. دور از محالات ذاتی نیست، بلكه محال بالغیر است؛ یعنی امتناع آن در گرو امتناع محال ذاتی است. پس محال ذاتی اجتماع نقیضین و محال بالغیر دور است كه به جهت آن محال ذاتی ممتنع می شود.

بنابر فرض دوم (علت موجود ممكن، موجودی شبیه به آن باشد) همان سخنی كه



[ صفحه 45]



درباره خود ممكن گفته شد، درباره ی مثل او هم صادق است. چون دو چیز همسان، از آن جهت كه مثل هم هستند، در احكام نیز مانند یكدیگرند. زیرا حكم امثال در امور جایز و غیرجایز یكسان است.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:... فإن المثل دلیل علی شبهه [3] ؛ هر مثلی نشانی بر شبیه خودش است. بنابراین، مثل آن موجود ممكن كه اكنون عفت آن به شمار می آید، باید عفتی داشته باشد كه به آن وجود بخشیده باشد، اگر علتش همان مثل اولی باشد، مستلزم دور است و یا علت آن، مثل دیگری (مثل سوم، چهارم و پنجم و...) است، كه در این صورت مشكل تسلسل پیش می آید؛ یعنی سلسله علل

موجود بالفعل تا بی نهایت ادامه یابند، كه این امر نیز محال است. صرف نظر از همه اینها، همچنان سؤال از عفت ذاتی موجودی كه وجودش عین ذاتش نیست، بدون پاسخ می ماند.

در نتیجه، وجود موجودات حادث نشان وجود واجب الوجود قدیم است، بلكه همه آسمانها و زمین آیات روشنی هستند كه بر وجود مدبر ازلی حكیم دلالت می كنند. حضرت رضا علیه السلام می فرماید: إنی لما نظرت إلی جسدی، فلم یمكنی فیه زیاده و لا نقصان فی لعرض و الطول، و دفع المكاره عنه و جر المنفعه إلیه، علمت أن لهذا البنیان بانیا فأقررت به، مع ما أری من دوران الفلك بقدرته و إنشاء السحاب و تصریف الریاح و مجری الشمس و القمر و النجوم و غیر ذلك من الآیات العجیبات المتقنات، علمت أن لهذا مقدرا و منشئا [4] ؛ هرگاه به بدن خود نگاه می كنم، نیك در می یابم كه نمی توانم در طول و عرض آن دخالت، چیزی را كم یا زیاد كنم و نمی توانم امور ناخوشایند را ازآن دور سازم و سودمندیها را به سمت آن بكشانم. پس می فهمم كه این ساختار، سازنده ای دارد و به وجود او اعتراف می كنم؛ افزون بر



[ صفحه 46]



آنكه حركت آسمانها و ایجاد ابرها و حركت بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و دیگرآیات عجیب و روشن را در سایه ی قدرت او می بینم و به خوبی می فهمم كه همه این امور پدیدآور، حسابگر و فرمانروایی دارد.

موجودی كه وجودش عین ذات او نیست، دلیل آشكاری بر موجود ازلی است كه وجودش عین ذات او، بلكه او عین وجود است. از این رو وهم را به دریافت آن موجود راهی نیست، چه رسدكه حس به آن دست یازد.

به گمان متفكران مادی، وجود مساوی با ماده است و چنین می پندارند كه هر موجودی مادی است و هرآنچه مادی نباشد، وجود ندارد؛ لیكن متفكر الهی بر این اعتقاد است كه وجود دو نوع است: مادی كه با حواس دریافت می شود و در مجموع همان عالم شهادت است؛ مجرد كه حس را به آن راهی نیست، بلكه از عالم غیب است كه به عالم شهادت احاطه دارد.

بنابراین اندیشمند مادی می گوید: اگر خدای متعالی موجود باشد، باید حس آن را درك كند و چون چنین موجودی (خداوند) محسوس نیست، پس وجود ندارد. این گمان به آن دلیل است كه تنها میزان در فلسفه ی مادی حس است وآنچه به حس مستند است؛ یعنی تجربه كه با استناد به ابزار حس دریافت شدنی است (و هرچه كه از حوزه حس بیرون باشد، بنابر فلسفه مادی از حوزه وجود خارج است).

فیلسوف الهی می گوید: هر موجود حادثی كه معدوم بوده، پس از عدم وجود یافته است، باید یك مبدأ ازلی قدیم داشته باشد، ولی این مبدأ ازلی از تیررس حواس ایمن است. زیرا اگر محسوس باشد، هرگز وجود او عین ذات او نیست. چون هر موجود محسوس به مكان و زمان و كمیت و كیفیت و امور دیگر نیازمند است. این احتیاجات ازآن روست كه چنین موجودی بتواند در حوزه حس قرار گیرد و طبیعی است كه موجود محتاج نمی تواند مبدأ ازلی برای موجود دیگر باشد (موجودی كه خود محتاج است، چگونه می تواند احتیاج موجود دیگر را برآورده سازد؟)



[ صفحه 47]



در پاسخ این پرسش كه خداوند چگونه است و در كجاست، حضرت رضا علیه السلام فرمود: ویلك ان الذی ذهبت إلیه غلط، هو أین الأین بلا أین و كیّف الكیف بلا كیف، فلایعرف بالكیفوفیه و لا بأینونیه و لایدرك بحاسه و لا یقاس بشیء؛ وای بر تو! آنچه می گویی خطاست. خداوند خود مكان را مكان ساخته است، بدون آنكه مكانی داشته باشد، او كیفیت را چگونگی بخشیده است، بدون آنكه خود كیفیت داشته باشد، او خداوندی است كه از راه چگونگی و مكان داری شناخته و با حواس درك نمی شود و با هیچ چیز مقایسه نمی گردد.

پرسشگر می گوید: اگر خداوند با هیچ یك از حواس فهمیدنی نیست، پس وجود ندارد و معدوم است! حضرت رضا علیه السلام در پاسخ او فرمود: ویلك لما عجزت حواسك عن إدراكه أنكرت ربوبیته، و نحن إذا عجزت حواسنا عن إدراكه أیقنا انه ربنا خلاف الأشیاء... [5] ؛ وای بر تو! وقتی حواست از درك خداوند ناتوان است، ربوبیت او را انكار كردی، در حالی كه ما با ناتوانی حواسمان از درك خداوند، یقین پیدا می كنیم كه او پروردگار ماست، فقط او پروردگار است، نه چیز دیگر.

سپس حضرت رضا علیه السلام چون قرآن، شیوه ی سه گانه ی دعوت به سوی پروردگار خویش را عملی كرد و از راه حكمت و موعظه نیكو و جدال احسن بهره جست و مردی با

تفكر مادی را چنین موعظه كرد: أیها الرجل، أرأیت إن كان القول قولكم - و لیس هو

كما تقولون - ألسنا و إیاكم شرعا سوا ء، و لایضرنا ما صلینا و صمنا و زكینا و أقررنا؟ فسكت. فقال ابوالحسن علیه السلام: و إن یكن القول قولنا - و هو كما نقول - ألستم قد

هلكتم و نجونا [6] ؛ ای مرد مادی! اگر سخن تو درست باشد - و من می دانم كه آنچه می گویید، مطابق با واقعیت نیست - آیا ما با شما مساوی نیستیم، در حالی كه نمازهایی كه خواندیم و روزه هایی كه گرفته ایم و زكاتهایی كه پرداخته ایم و اقرارها و



[ صفحه 48]



اعتقادات ما هیچ یك به ما آسیبی نمی رساند؟ سپس امام علیه السلام در برابر سكوت آن مرد ادامه داد: و اگر اعتقاد ما صحیح و سخن ما درست باشد - آری واقعیت همین است كه ما می گوییم - آیا شما نابود نمی شوید و ما رستگار؟

این گونه سخن گفتن با انسان مادی همان دعوت كردن به سوی خداوند از طریق آگاهی بخشی با موعظه ی نیكوست كه در حكمت عملی كارآیی دارد، ولی در حكمت نظری نمی آید. چون وجوب دفع ضرر احتمالی (اشاره به هلاكت احتمالی منكران وجود خداوند كه حضرت رضا علیه السلام در كلام خودآورده اند) یك امر اعتباری است ودر بحث از حقایق عینی سودمند نیست. (امور اعتباری در مباحثی كه مربوط به امور حقیقی است، كارآمد نیستند).

از آنجا كه روح مجردآدمی، در عین وحدت خود، همه قوای علمی و عملی آدمی را دربردارد؛ اگر قوای علمی از چیزی تأثیر پذیرند، قوای عملی هم به دنبال آن متأثر می شوند. عكس این قضیه نیز صادق است؛ یعنی تحریك قوای عملی، قوای علمی را هم در پوشش تأثیر خرد قرار می دهد، مگر كسی كه بعضی از قوایش را نابود كرده، آرزوهایش او را در حجاب قرار داده باشند، به گونه ای كه به سمت خواهشهای نفسانی فرستاده شود تا مرگش فرا رسد. در این صورت از مشاهده حقایق نابینا می گردد - چنان كه از كلام حضرت رضا علیه السلام در مباحث پیشین دریافت گردید - و از آنجا كه عقل عملی كه به واسطه آن خداوند رحمان پرستیده می شود و از طریق آن، آدمیان بهشت را به دست می آورند، از موعظه اثر می پذیرد و به سوی آفریننده اش مشتاق می گردد. چنین عقل عملی در جست وجوی عقل نظری خویش است و همراه با حیات طیبه خود به سوی تكامل سیر می كند. این همان مطلبی است كه حضرت رضا علیه السلام در پاسخ به اصل سؤال یكی از مادیون كه چرا خداوند از دیدگان نهان است، بیان فرمود: إن الاحتجاب عن الخلق لكثره ذنوبهم، فأما هو



[ صفحه 49]



فلایخفی علیه خافیه فی آناء اللیل و النهار [7] ؛ كثرت گناهان آدمیان سبب می شود كه خداوند از دیدگان نهان باشد، اما در لحظه به لحظه شب و روز هیچ چیزی از دید خداوند پوشیده نیست. این مقال جایگاه دیگری را می طلبد كه در مباحث آینده به یاری خدای متعالی مطرح خواهد شد.

از آنچه كه گذشت، این مطالب روشن می گردد:

1. هر موجود حادثی، مبدأ ازلی قدیمی دارد و نیز هر موجودی كه وجودش عین ذات او نباشد، محتاج به موجودی است كه وجودش عین ذات او باشد و این مطلب همان برهان حدوث و امكان است كه در فلسفه الهی مطرح شده است.

2. موجودی كه وجودش عین ذات او نیست، وجود تصادفی ندارد، بلكه باید معلول علتی باشد كه به آن قوام می دهد و این همان نظام علت و معلول است كه در حقایق خارجی و علمی جریان دارد.

3. موجود دو قسم است: موجود مادی كه از طریق حس دیدنی است و موجود مجرد نامحسوس كه از راه عقل فهمیدنی است.

4. خداوند سبحان موجود مطلق است كه از هیچ چیز دور نیست و نیز چیزی از او جدا نیست، چون او نوری خالص است كه تاریكی به آن راه ندارد و اگر خداوند از دیدگان مردم پوشیده است، به دلیل گناهانشان است كه سبب محرومیت از مشاهده او گردیده است، ولی كسی كه از پلیدی گناه پاك باشد، با حقانیت قلب سلیم خود نور الهی را می بیند و به واسطه ی باطن ضمیر خود كه از چرك وآلودگی مشاهده غیر حق پیراسته است، خداوند را می بیند. حضرت علی علیه السلام كه كلامش امیر همه كلامهاست چنین می فرماید:... ویلك یا ذعلب! لم تره العیون بمشاهده الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإیمان... نیز یا ذعلب، ما كنت أعبد ربا لم أره [8] ؛ وای بر تو ای ذعلب! چشمها هرگز او را آشكارا نمی بینند، ولی قلبها با



[ صفحه 50]



نیروی حقیقت ایمان او را درك می كنند. نیز فرمود: ای ذعلب! هرگز پروردگاری را كه نمی بینم نمی پرستم.

نیز حضرت رضا علیه السلام می فرماید: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لما أسری بی إلی السماء بلغ بی جبرئیل مكانا لم یطأه جبرئیل قط فكشف لی، فأرانی الله عزوجل من نور عظمته ما أحب [9] ؛ آسمانها سفر كردم، جبرییل مرا به جایی برد كه خود هرگز به آنجا نزدیك نشده بود. آن جا پرده ها كنار رفت و من نور عظمت خداوند والا را به آن اندازه كه خداوند دوست داشت می دیدم.

نیز كسی از حضرت رضا علیه السلام پرسید: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پروردگار والایش را دیده بود؛ حضرت علیه السلام فرمود: نعم بقلبه راه أما سمعت الله عزوجل یقول: (ماكذب الفؤاد ما رأی) [10] أی لم یره بالبصر و لكن رآه بالفؤاد [11] ؛ آری پیامبر به واسطه قلبش خداوند را دیده است. آیا این فرموده خدای والا را نشنیده ای: قلب اوآنچه را دیده است، دروغ نمی خواند؛ یعنی پیامبر با چشم سر خداوند را ندید، ولی او را با دیده قلب دید.



[ صفحه 51]




[1] توحيد صدوق، ص 293.

[2] توحيد صدوق، ص 35.

[3] نهج البلاغه، خطبه ي 153.

[4] توحيد صدوق، ص 251.

[5] توحيد صدوق، ص 251.

[6] توحيد صدوق، ص 251.

[7] توحيد صدوق، ص 308.

[8] توحيد صدوق، ص308.

[9] توحيد صدوق، ص 108.

[10] سوره ي نجم، آيه ي 11.

[11] توحيد صدوق، ص 116.